عليعلي، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 23 روز سن داره
مهدیمهدی، تا این لحظه: 8 سال و 9 ماه و 23 روز سن داره

پسرم قند عسلم

شومال

بالاخره اومدیم شومال،تو راه کلی کارای بامزه کردی که بیشترشو یادم رفت داشتم با خاله فهیمه حرف میزدم پرسیدی کی بود؟گفتم خواهرم فهیمه بود یکدفعه بغض کردی گریه کردی.اونم چه گریه ایی،همینجوری اشک میریختی منو بابات هول شده بودیم که چی شده چرا گریه میکنی؟ با گریه شاکی گفتی میگه فهیمه خواهر منه، فهیمه خاله منه............. منم گفتم آره مامان خواهر من نیست خاله تو کلی باهات حرف زدیم تا راضی شدی آخرش ...
24 دی 1393

بدون عنوان

اینو عمه شادی برات نوشته: ای قربون حرف زدنش. یه بار که پشت در مونده بودیم با مامانم برای اولین بار بود که بهم سلام داد اینقدر با طمانینه گفت شلام عمه شادی سلام مامان دلم غش رفت واسش ار پشت در خدا به منم یه پسر نازنازی مثل علی بده که خیلی مهربون و سالاره
24 دی 1393

بدون عنوان

حرکاتت خیلی سریعه،ولی حرف زدنت شمرده و مشخصه کلماتو خیلی آرومو دقیق میگی،اصلا عجله نمیکنی کلا خیلی بامزه حرف میزنی
22 دی 1393

شربت

دیروز شربتاتو پیدا کرده بودی سیتریزین و آزیروسین،بعد درشو باز کرده بودی تا آخرشو سر کشیدی............ بعدش به منو بابا میگی شربتم و خوردم اصلا باورمون نمیشد فقط خدا رحم کرد آخراش بود بابا خوابوندت دیدم خیلی خوابیدی بیدار نمیشی 4 ساعت خوابیدی هر کاری میکردم بیدار نمیشدی آخرش بردمت تو حال،کم کم چشماتو باز کردی گفتی آب میخوام،یکربع طول کشید تا آبو خوردی رفتیم خونه بابا حاجی،ولی معلوم بود اثر داروها هستش خیلی آروم شده بودی ولی آخراش دیگه پشتک میزدی  
22 دی 1393

سرکار

حدود یکماه پیش بود که داشتی خواب بعد از ظهرتو میزدی یکدفعه بلند شدی گفتی:باید برم سر کار پول دربیارم دوباره گرفتی خوابیدی  
18 دی 1393

در یخچال

صبح با هم داشتیم صبحونه رو آماده میکردیم تو هم رفتی سر یخچال درشو باز کردی،بعد دیدم یه پیچ و مهره گرفتی دستت میگی مامان پیچ و مهرش خراب شده، منم دقت نکردم از کجا درش آوردی در یخچالو بستم که یه صدای بلند و ترسناک شنیدم تو هم تند تند میگفتی یا ابالسد یا اباالسد...........(یا ابالفضل) برگشتم دیدم بله یخچال ویرپول گرانقدر پدر جانتان درش کلا کنده شده از قرار پیچ و مهره لولای درو درآورده بودی بعدش گفتی:مامان خودت خرابش کردی
18 دی 1393

پشتک

رفته بودیم پلیس +10،کل دفترشونو زیرورو کردی همه اتاقا میرفتی اونم بدو بدو،بعد رو موزائیکا دستتو میذاشتی میخواستی پشتک بزنی صندلی پلاستیکی از زیر پای خانومه کشیدی بری تو حیاط گذاشتی پیش درخت انگورو ازش رفتی بالا منو بابا سعی میکردیم بدون سروصدا کنترلت کنیم ولی اصلا نمیشد بخدا یکی از خانومای اونجا به بابات گفت خیلی پسرت شلوغه ولی جوونایی که اونجا بودن از اینهمه جنب و جوش خوششون اومده بود و تشویقت میکردن ولی پیششون نمیموندی برای تحقق اهدافت تلاش میکردی   ...
9 دی 1393

نی نی بی دندون

شنبه رفتیم نی نی دایی و ببینیم تو راه میخوندی نی نی بی دندون افتاد تو قندون انبر بیارید درش نیارید بعد بلند بلند میخندیدی،فعلارو برعکس میکنی بعد میخندی با هم تاب تابه خمیر بازی میکنیم میگی خرس پر الاغ پر ،میخندی و خم میشی بزنم پشتت........... نون بیارکباب ببر هم خیلی دوست داری وقتی میخوام سریع حواستو پرت کنم بهت میگم زود میای بازی میکنی تو بیمارستان همش میدویدی هیچکس نمیتونست بگیردت یه دفعه هم پریدی تو خیابون که آرش هرجوری بود گرفتد از بیمارستان هم که برگشتیم رفتی تو ماشین دایی سعید پیش عزیز جون،اونجا از دایی میپرسیدی ماشینت چیه؟ چند گرفتی؟کی گرفتی؟ تو راه نازنین گرسنش میشه میگن چی بخریم تو میگی من شیر ...
9 دی 1393

محمد رضا

نی نی دایی سعید شنبه به دنیا اومد کوچولوی ناز عمه،قدمت مبارک ایشالله که زیر سایه پدرو مادرت با ناز بزرگ بشی   ...
9 دی 1393

صدای حلزون

2 سال و 4 ماه و 23 روز الان با بابات رفتی باغ وحش،البته اکثر حیوونارو میشناسی یا تو کتابات با هم خوندیم یا اینکه تو شبکه مستند دیدی اولین چیزی هم که میپرسی اینه که:صداش چجوریه تصور کن میپرسی صدای حلزون چیه!!!!!!!!!!!!!                                                           
9 دی 1393